از صحنهی چهارم به بعد بازیگران بر صحنه ظاهر نمیشوند. تاریکی حکم فرما است و فقط یک نورافکن ضعیف بر سه کرسی خالی نور میافگند. بازیگران از پشت یک پردهی سیاه سخن میگویند.
مورخ: جملهی شما که « راههای تاریخی را نمیتوان کوتاه کرد»، مرا به فکر واداشت.
نظارهگر: این جمله در اصل از حضرت مارکس است.
مورخ: عجیب است، شما هم از انجیل نقل قول میکنید و هم از کارل مارکس.
نظارهگر: ببینید، من باید میآموختم که کنار پیامبران و امامها را ترک کنم. و اما، چرا از یک سخن درست که درانجیل آمده، بهره نبرم.
مورخ: در هفتهی گذشته اما گفتید که نباید ناک را با سیب پیوند زنیم. مارکس منتقد دین بود و نگاه مادی به تاریخ داشت.
نظارهگر: مراد من شناخت از پدیدههای اجتماعی بود. عرض کنم که تفکیک نخستین پیش شرط فکرکردن است. از دیدگاه من سراسر تاریخ افغانستان تضاد و نبرد میان سنت و مدرنیسم بوده است. توجه کنید که نگفتم مدرنیته و سنت، بلکه مدرنیسم و سنت. در این نبرد همیشه سنت پیروز شده است. شاید دلیل آن این بوده باشد که هواداران پیشرفت در افغانستان سنت را دست کم گرفتند. بگذارید مثال بیاورم: ارزشهای سیاسی و اجتماعی که خاستگاه اصلی آنها غرب هستند، کالا نیستند که آنها را همانند رادیو و یا تلویزیون وارد کنیم. هواداران پیشرفت در افغانستان هرگز درک نکردند که هر چیز جدید هنگامی در جامعه ریشه میدواند که پا در سنت داشته باشد و گرنه دوام نمیآورد. عقیدهی آنها به پیشرفت همانند عقیدهی یک آدم مذهبی به مقدسات بود. اگر از امان الله بگذریم، تعجب نکنید که مارکسیستهای افغانستانی، که همچنین مدرنیست بودند، پیرو امامها بودند. هواداران شوروی سابق به مارکس، انگلس و لنین باور داشتند و میگفتند که استالین اشتباه کرده و بر مائو تف و لعنت میفرستادند. مائویستهای ما به پنج امام عقیده داشتند: مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو. گاهی آقای انور خواجه هم در این لیست اضافه میشد.
بیچاره مارکس که گفته بود: «من مارکسیست نیستم.» اندیشمندی همچون مارکس که همه بتها را به زیر کشید، او را به بت مبدل کردند، بی انکه او را جدی مطالعه و درک کرده باشند.
مورخ: خب، من هم در جوانی به مارکس علاقه داشتم، ولی هرچه سن من بیشتر شد از او فاصله گرفتم. واقعیت این است که ما در دنیای سرمایهدارانه زندگی میکنیم. ایکاش مجال میسر شود که آثار ایشان را دوباره بخوانم.
نظارهگر: بگمانم مسألهی علاقه مطرح نیست. شاید سوال اصلی این باشد: آیا میخواهیم اناتومی و قوانین اقتصادی حاکم بر جوامع سرمایهدارانه را درک کنیم و یا نه؟ پوزش میخواهم، بازهم زیاد حرف زدم.
عامی: من یک مائویست افغانستانی را میشناسم که میگفت: به محض اینکه پای زنهای افغانستانی به اروپا میرسد، میخواهند شنا بروند و آب بازی بلد شوند. من از او پرسیدم: چرا نه؟ شما که روشنفکر هستید و مدافع حقوق زنان. به من گفت: خب، باید اول زبان آلمانی را بیآموزند. من بهش گفتم: ده در کجا و درختا در کجا؟ زبان آلمانی چه ربطی با آب بازی دارد؟ شوخی نکردم، یک داستان واقعی است.
مورخ: خیلی با مزه بود. توبه، توبه از این گونه انقلابیها.
واما آقای نظارهگر: در صحبتهای قبلی ما گفتید که قانون در جوامع سرمایهداری پیشرفته، که نظام دموکراسی بر آنها حاکم است، با همه شهروندان برخورد یکسان میکند و همه آزاد اند. شاید اطلاع داشته باشید که منتقدان جوامع سرمایهداری میگویند که نه تنها برابری در این نظام وجود ندارد، بلکه انسانها به معنای واقعی آزاد هم نیستند. من هم باور دارم که آزادی و برابری در نظام سرمایهداری یک دروغ بزرگ است. نظر شما در این باره چیست؟
نظارهگر: دروغ نیست، ولی از نظر من شیوهی حاکمیت در چنین جوامع بسیار انتزاعی است و درک آن به مراتب سختتر.
برتولت برشت گفته که قانون در جوامع سرمایهداری پیشرفته سرمایهدار و گدا را به طور یک سان ممنوع میکند که زیر پل بخوابند. حالا تفسیر این حرف برشت به عهدهی شما و من است.
عرض کنم که در چنین جوامع نابرابری پشت همین برابری خودش را پنهان کرده، چرا که از قابلیتها و روابط مالکیت در جامعه چشم میپوشد. ما انسانها بالاخره از استعداد یکسان و شرایط مادی یکسان برخوردار نیستیم. تشکر از سوال شما، ولی ببخشید، من هم یک سوال از شما دارم: آیا این پرسشها و معضلات میتوانند پرسشها و معضلات جامعهای باشد که با رنگهای مختلف طالبانی است ودر قرن بیست و یکم توانایی تولید سوزن را ندارد؟
ادامه دارد
نظر بدهید