گزارشی از برنامهی نقد رمان «پایان روز» اثر محمدحسین محمدی؛ نویسندهی معاصر افغانستان
گزارش: عصمت الطاف، دانشجوی دکترای ادبیات
عصر یک روز گرم تابستانی بود؛ پنجشنبه، بیستودوم سرطان/خرداد ۱۴۰۲ خ. نور خورشید هرچند در آن لحظهها عمود نمیتابید؛ اما همچنان سوزنده بود و آزاردهنده. عرق از سر و روی پیادگان جاری میکرد و ملالت و خستگی میبخشیدش.
نسیمی، بادی یا شمالکی نمیوزید و اگر هم میوزید، گرم بود و هورم گرمایش رنجشی در خاطر آنها پدید میآورد و رنجی از گرمای آفتاب دمکردهی عصر تهران را نمیکاست. هر پیادهای را که میدیدم، مثل خودم سعی میکرد خودش را به سایهی ساختمانها و دیوارها بکشد تا دم غنیمت کرده باشند. حتا اگر نصف بدنش را میپوشاند، بازهم بیمی نداشتند و آن را غنیمتی میدانستند گویی.
وقتی وارد محوطهی حوزهی هنری شدم، گرمیِ بیشتر و آزاردهندهتری را حس کردم. با امین نیازی، دوبیتیسرایی که رگههایی از طنز را میشود در کارش دید، یکجا شدم و شکایتکنان از گرمایی که در زیر ضرباتش راه میپیمودیم، به سوی سالن اوستا رفتیم؛ جایی که منتقدان/ سخنرانان، فرهنگیان و شاعران دیگر نیز پیشتر از ما در آنجا آمده بودند و برای شروع برنامه لحظهشماری میکردند.
هنوز برنامه شروع نشده بود و فضای سالن روشن بود. چوکیهای کمی خالی بودند، طوری که باید چوکی خالی جستوجو میکردم. در ردیف چهارم یا پنجم، کنار دو نفر از دوستان نویسندهام نشستم. با خداداد حیدری، نویسندهی رمان «پایان شب» و احمد احراری، نویسندهی دیگر، گرم احوالپرسی کردم. عرقهای پیشانیام را چیدم. به ردیف اول نگریستم، از میان سه منتقد برنامه، فقط ضیا قاسمی نیامده بود؛ اما حسن محمودی، داستاننویس و روزنامهنگار و علیاصغر عزتیپاک، نویسنده و منتقد آمده بودند. دو چوکی سمت چپ ردیف اول را پر کرده بودند و با همدیگر صحبت میکردند.
دیری نگذشت که اندکاندک جمع مستان رسیدند. ضیا قاسمی هم آمد و در کنار دو منتقد دیگر، در ردیف اول نشست. اکنون به عقب انداختن برنامه از سوی مسئولان همیشگی، دیگر توجیهناپذیر بود. تینا محمدحسینی، با چادر سیاه و دامن بلند و مشکی، در جایگاه رفت و پشت میزی قرار گرفت که در وسط صحنه گذاشته شده بود. یکی از دو چوکی پشت میز را پر کرد. با لحن آرام و تن پایین، به منتقدان و اشتراککنندگان خوشآمد گفت و صحبت کوتاهی دربارهی محمدی کرد؛ اینکه او نیازی به معرفی ندارد و به لطف کارهای ادبی و پژوهشی و فرهنگیـهنریاش همه او را در ایران و افغانستان میشناسند. کارهای پژوهشیاش در عرصهی ادبیات داستانی افغانستان منبع و مرجع علاقهمندان این حوزه است. همچنین آغاز بخش دوم رمان «پایان روز» را خواند تا شنوندگان و اشتراککنندگان را یک بار دیگر در فضای داستانی محمدی قرار دهد. در این بخش «اَیا» در تهران است، در اتاق مجردی زندگی میکند و صبح است و تازه از خواب بیدار شده و هنوز سر کارش نرفته است. او هنوز هم هنگامی که اول صبح چشم از خواب باز میکند، به خوبی نمیداند که در تهران است یا در مزار.
پس از صحبتهای او، حسن محمودی، روزنامهنگار، نویسنده و منتقد ادبی، اهل ایران در جایگاه خواسته شد؛ کسی که من از او چیزی نخوانده بودم تا حال، نه نقد و نه اثر ادبی و به خصوص داستان. احساس شرمندگی کردم از این نخواندن و خودم را ملامت و سرزنش کردم. با خودم اندیشیدم، سخنان یک نویسنده و منتقد ادبی دربارهی یک اثر ادبی، آن هم در جلسهی نقد و بررسی آن، شنیدنی است. شاید کالبدشکافی کند و تکهتکه کند و به ما توضیح بدهد؛ کاری که برای من، که شوق نوشتن دارم و رؤیای نویسنده شدن، مهم و مفید است.
محمودی با موهای جوگندمی کوتاه و کمپشت و تیشرت آستین کوتاه سفید، در جایگاه قرار گرفت و با صدای آرام شروع کرد به حرف زدن. حتم داشتم که صدای پایینش را به سختی میشود در آخر سالن شنید؛ اما کسی اعتراض نکرد و به جایش گوشهایشان را تیزتر کردند تا بتوانند از این حرف زدن مستفید شوند. او بیش از اینکه در مورد رمان «پایان روز» و چند و چون کار محمدحسین محمدی در این رمان صحبت کند، بیشتر در مورد گذشتهی کارها و خلاقیتهای ادبی محمدی و آشناییاش با کارهای اولیهی او صحبت کرد. اینکه محمدی چه وقت و با چه کارهایی در ایران معرفی شد و داستانهای او از چه حال و هوا و حس و حالی برخوردار بودند.
محمودی گفت که در آن زمانهایی که جشنوارههای ادبی رونق داشت (جشنوارهی بندر عباس و اصفهان) و هر گوشهی کشور جشنوارهی داستان کوتاه برگزار میشد، من با محمدحسین محمدی و کارهایش آشنا شدم. در آن زمان سه نفر در فضای جشنوارههای ادبی و داستانی مطرح بودند که خوب مینوشتند و باهم رقابت هم میکردند؛ یکی سعید بردستانی، یکی کاوسی و دیگری محمدحسین محمدی بود. در آن زمان داستانهای محمدی ناب بودند. او با طرح این پرسش:«که چرا کارهای ادبی محمدی در آن زمان ناب بود؟» و پس از مکثی افزود: «فضا یا جهان داستانهای محمدی در آن زمان ناب بود. در کنار تکنیک و شیوهی روایت، ما با یک زبان و لغات دیگری روبهرو بودیم. فضا و زبانی که تا آن زمان با آنها آشنا نبودیم.»
او در ادامهی سخنانش از آن داستانهای محمدی نام برد که در جشنوارههای مختلف مقام آوردند و همچنان توجه نویسندگان ایرانی را به خود جلب کردند: «تلاش محمدی باعث شد که ما به ادبیات داستانی افغانستان توجه کردیم.»
او به شور و شوق آن دوران نیز پرداخت؛ دورانی که نویسندگان مینوشتند و کارهایشان دیده میشدند. برعکس این روزها که نویسنده بازخورد کمتری از سوی مخاطب یا مخاطبانش میگیرد و اثرش کمتر دیده میشود. او افزود: «سالهای پس از کرونا، سالهای سکوتاند. در مورد ادبیات سکوتی حاکم است و مخاطب جدی ادبی و ادبیات داستانی کم است.»
به گفتهی محمودی پایان روز همچنان نشان میدهد که محمدی نویسندهی قابل تأملی است، به جهت زبان و جهانی که در آن خلق کرده است و به جهت شخصیتهایی که آفریده است: «بیبی/ مادر در پایان روز شخصیت ماندگاری است، با اینکه حرف نمیزند؛ اما شخصیت بینظیری است که در خاطرهی خواننده میمانند. زنان زیادی در جامعهی ما هستند که مثل بیبی است. تصویر آنها در ادبیات داستانی افغانستان است.»
وی ضمن مقایسهی کارهای کوتاه و بلند محمدی، به خصوص رمان پایان روز، افزود: «محمدی در پایان روز خودش را تکرار کرده، یا از خودش رونویسی کرده است. دیگر ما را به سوی فضای داستان کوتاه مردگان و داستانهای کوتاه دیگری که در مجموعه داستان انجیرهای سرخ مزار آمدهاند، نمیبرد. پایان روز برای من که ادبیات داستانی افغانستان را دنبال میکردم، دیگر آن جذابت گذشته را ندارد.»
به گفتهی او: «ما در اینجا نه با یک رمان، بلکه با یک داستان بلند روبهروییم که محمدی میتوانست ایجازش را بیشتر بکند.»
به گفتهی او پایان روز رمان خوشخوان است. جذابیت و تعلیقهای خاص خودش را دارد. داستان در دو خط دنبال میشود. نمونهی این تکنیک را کم نداریم؛ اما آنچه پایان روز را برای ما جذاب میکند، شخصیتپردازی جذاب آن است.: «بیبی شخصیت ماندگاری است؛ گویی همهی شخصیتهای دیگر آمدهاند که او را خلق کند. برعکس، شخصیت پسر این داستان، آنقدر خاص نیست. آنقدر که آدم بیبی را به خاطر میسپارد، نمیتواند اَیا را به خاطر بسپارد.»
وی در اخیر سخنانش گفت: «در ادبیات داستانی افغانستان، از جملهی رمانهایش، در ذهن من طلسمات در اوج است و از جملهی داستانهای کوتاهش، داستانهای کوتاه محمدی همچنان در اوج هستند.»
به باور او: «اکنون که دوباره پایان روز را خواندم، دیدم که داستانهای کوتاه شروعهای درخشانتری هستند.»
ضیا قاسمی، شاعر و داستاننویس، سخنران بعدی برنامه بود؛ کسی که رمان پایان روز را چندین بار و حتا قبل از چاپ نیز خوانده بوده. او در نخست گفت: « محمدی چندین چهره دارد؛ ۱. شاعر شعر کودکان است؛ ۲. پژوهشگر است؛ ۳. داستاننویس است: کوتاهنویس و بلندنویس؛ و ۴. ناشر است. نقطهی مشترک این وجوه، نظم و دقتی است که در کارهای او میبینیم.»
قاسمی، نویسندهی رمان «وقتی موسی کشته شد» و «زمستان» گفت که با دیدن کارهای محمدی، به یاد کارگردانی فرانسوی به نام برسون میافتم که یکی از استادانم در دوران دانشگاه به ما معرفی کرده بود. پیش از آن زمان من هیچ کاری از او ندیده بودم. وی ویژگیهای مشترک کارهای این دو هنرمند را چنین برشمرد:
۱. محمدی در رمانهایش به شدت به جزئیات توجه دارد؛ چیزی که در فیلمهای برسون هم میبینیم. در کارهای محمدی، چنان که در کارهای برسون، شاهد موقعیتهای هیجانانگیز نیستیم. با هیجان روبهرو نیستیم. برای مخاطبی که دنبال هیجان است، این رمانها جذابیتی ندارد.
۲. در کارهای محمدی با نشان دادن یا نمایش روبهرو هستیم؛ چیزی که در داستان توصیه میشود. ما شاهد تأویل و تفسیر نیستیم. یا دخالت نویسنده و احساسات او را نمیبینیم. محمدی شخصیتها و ماجراهای داستانیاش را در نماهای بسته و محدود نشان میدهد. داستان با این نماهای بسته به پیش میرود و مخاطب هم با این نماهای بسته است که با شخصیتها آشنا میشود و به سوی دنیای آنها نقب میزند.
۳. از آنجایی که رمانهای محمدی با صحنههای بسته پیش میرود و جزئیات را روایت میکند، ریتم رمانهایش مانند کارهای برسون، بسیار کُند است. محمدی از طریق نشان دادن و روایت جزئیات، خواننده را در جریان وقایع داستان و محیط داستانی قرار میدهد. در این جزئیات همه حواس خواننده را درگیر میکند و به کار میاندازد.
۴.به گفتهی وی: «محمدی تکلیف خود را روشن کرده است، در بند راضی کردن همهی مخاطبان نیست. اولویت او تکنیکهای داستانی است، نه خلق هیجان برای مخاطبان عام. او برای مخاطب جدی و حرفهای خود مینویسد. کارهای او برای این قشر است که گیرایی دارد.»
به باور وی فضاسازی و شخصیتپردازی وجه خاص رمانهای محمدی (از یاد رفتن، ناشاد و پایان روز) است. این دو ویژگی شاکلهی اصلی رمانهای محمدی را تشکیل میدهند. به گفتهی قاسمی: «وقتی رمانهای محمدی را میخوانیم، اتفاقات به یادمان نمیمانند، بلکه فضاسازی و شخصیتها هستند که به یادمان میمانند.»
۵.به باور قاسمی ویژگی دیگر رمانهای محمدی نثر و زبان پخته و تمیزی است که جنبهی نمایشی دارد. با توصیف خیلی کم روبهروییم. این نثر و زبان متناسب با فضا و منطق روایی و نمایشی داستان انتخاب شده است. اطنابی که در رمانهای محمدی میبینیم، اطناب مفید است، نه اطناب مخل.
۶. قاسمی ویژگی دیگر رمانهای محمدی را داشتن رنگ و بوی بومی دانست. به باور وی، ما در رمانهای محمدی، با واژگان زیستبوم نویسنده نیز روبهروییم. این کاربرد به حدی نیست که به نثر روان و پختهی متن آسیبی برساند؛ بلکه در عین سلامت زبان و جزالت متن، واژگان و کاربردهای بومی را نیز داریم. این خیلی مهم است که نویسنده بتواند تعادل و مساوات را حفظ کند و در جادهی افراط و تفریط نیفتد؛ چیزی که میتواند به جذابیت متن آسیب بزند.
علیاصغر عزتیپاک، نویسنده، سخنران دیگر برنامهی نقد رمان «پایان روز» بود؛ کسی که من تازه همراهش آشنا میشدم و کلامش را میشنیدم. از او هم هیچ اثری نخوانده بودم. حتا به عنوان نویسنده نمیشناختمش. او نیز اهل ایران است، هم نویسندهی پرکاری است که مجموعه داستانها و رمانهایی را منتشر کرده است و هم دستی به حوزهی چاپ و نشر کتاب دارد. او نیز از سابقهی آشناییاش با محمدی و جهان و زبان داستانی او گفت: «محمدحسین را همهی ما دوست داریم؛ من همچنان شیفتهی نثرش هستم و لذت میبرم از این نثر؛ بسیار تأثیرگذار، شیرین، پخته و سخته.»
به باور عزتیپاک «پایان روز داستان ملال، سکون و سکوت است. نویسنده تلاش کرده است که این مضامین را در فرم در بیاورد؛ هم با نثر و هم با نحوهی روایت، نگوید که این آدمهای داستانش دچار ملال هستند، بلکه با دنبال کردن رفتار و گفتارشان و توصیفی که از فضای زیستی این افراد ارائه میکند، این درون مایهها را القا بکند.»
وی اشاره کرد که زمان در پایان روز کشدار است و به پیش نمیرود. شخصیتها در هیچ جایی نمیرسد. این گفتههای او، نظر من هم بودند. وقتی به دو سال پیش برگشتم، وقتی که پایان روز را خواندم و یادداشت کوتاهی هم نوشتم، یادم است که چقدر راوی لحظهها و کنشهای لحظهای آنها را روایت کرده بود.
او برعکس ضیا قاسمی، باورمند بود که اطناب به کاررفته در پایان روز اطناب مخل است. به گفتهی او ایجاز مهم است؛ به خصوص اگر قرار باشد که داستان را تعداد کثیری از مردم بخوانند. وی افزود: «من معتقدم که محمدحسین در این بخش، علیرغم رفتار حرفهاش و نثر همیشه دوستداشتنیاش، دچار اطناب شده است و اطناب هم از آنجا شروع شده است که طرح داستان، طرح پرماجرایی نیست. خیلی وقایع، داستانکوتاهی است، حتا شخصیتها هم داستانکوتاهی هستند.»
عزتیپاک پایان روز را با از یادرفتن و ناشاد مقایسه کرد. به اعتقاد وی ناشاد و از یادرفتن خیلی دوستداشتنیاند و پایان روز با وجودی که آخر از آن دو نوشته شده است، بعد از آنها قرار میگیرد. احساس میکنم شخصیتهای آن در ذهن خواننده نمیمانند: «یک شخصیت دوستداشتنی برای من داشت که همان شاهجان بود که از همان وسط نویسنده او را رها کرد. نویسنده دنبالش نکرد. رهایش کرد و رفت.»
محمودی دلیل اطناب مُخل موجود در متن را تنک بودن یا ساده بودن طرح عنوان کرد. همچنین یادآور شد که وقتی ریتم دست خواننده میافتد، بازهم داستان از پیش نمیرود، بلکه همچنان در جادهی تکرار میافتد. اینجا است که برای خواننده خستگی بار میآورد. یکی دیگر از دلایلی که ممکن خواننده خسته شود، سنگین بودن نثر است. وی به گونهی نمونه از رفتن اَیا به سمت میدان امام حسین در فصل ششم و پختن تخم مرغ توسط بیبی در فصل پنجم، یاد کرد و یادآور شد که این قسمتها آنقدر ریز و با جزئیات توصیف میشوند که خواننده پیش روی نویسنده میافتد؛ یعنی پیشتر از نویسنده حرکت میکند. در حالی که شیوهی معمول چنان است که خواننده به دنبال نویسنده و شخصیت داستان حرکت میکند.
نکتهی دیگری که عزتیپاک بدان پرداخت، قصهای است که در پایان روز روایت شده است. وی خاطرنشان کرد که محمدی درست میگوید که واقعیت جامعهی ما همین سکوت و سکون و ملال است. این انکارناپذیر است. وی درست میگوید که تلخی بخشی از زندگی ما است؛ اما به اعتقاد او نویسنده باید یک گام جلوتر از این حرفها باشد. نبایستی در کنار این همه غربت و تنهایی و تلخی، نویسنده هم بیاید اینها را بازتولید بکند. شاید نویسنده بگوید که من این کار را از سر هشدار انجام میدهم تا مسئولان متوجه شود؛ اما این نمیتواند دلیل خوبی برای بازتولید این تلخی و رنج باشد. نویسنده باید اندکی امید به آدمهای ناامید و مأیوس این جامعه بدهد: «پایان داستان نباید این قدر تلخ باشد. نویسنده کورسوهای امید و روزنههای روشنی را که در انتهای همین چشمانداز دیده میشود، نشان بدهد. این پایان برای من خوشآیند نیست. حداقل تلقی من این است که نویسنده باید افق را بازتر ببیند.»
به گفتهی وی: «پرداختهای پایان روز در ایران خیلی کم؛ اما در افغانستان به شدت ناتورالیستی شده است. فکر میکنم نویسنده در یک چالهای افتاده است و فضا را خیلی تلختر از آنچه قرار بوده درون مایه باشد، روایت میکند.»
وی گفت که من با هشدارهایش موافقم و آنجاهایی که میخواهد به ما بگوید که ما نباید به این روزگار بیفتیم، نیز موافقم؛ اما با پایان این چنین تلخ موافقم نیستم. پایان را حداقل باز میکرد. تا ما این قدر دلمرده و مأیوس نمیشدیم.
وی با تأیید سخنان ضیا قاسمی در مورد مخاطب خاص رمان پایان روز، گفت: «پایان روز به مخاطبان عام باجی نمیدهد. مال مخاطب حرفهای ادبیات است، مخاطبی که دوست دارد صحنهبهصحنه، جملهبهجمله و کلمهبهکلمه پیش برود. مخاطبی که دوست دارد سرگرم باشد و داستان او را به فضاهای مختلف ببرد و تمام عواطفش را بیدار کند، یک جای شادش کند و یک جای غمگینش، یک جای بخنداندش و جای دیگر گریهاش بدهد، جایی در این رمان ندارد. عاری از هیجان است. روی محمدی با نویسندهها است. این نویسندهها هستند که کارهای او را میخوانند و الهام میگیرند. محمدی الهامبخش است در این بخشها.»
بدینسان برنامهی نقد رمان پایان روز به پایان رسید و آرامشی که تا اکنون اتاق را پر کرده بود، جایش را به سر و صدا و گپ و گفت داد.
نظر بدهید