زینب وفایی
این روزها وقتی در سطح شهر مزارشریف قدم میزنی، به تابلوی خیاطیهای زنانه در شهر روبهرو میشوی که در آن نوشته است:«برای آموزش خیاطی شاگرد میپذیریم»؛ هر کارگاه خیاطی دختران زیادی را برای کارآموزی جذب کرده است. ظاهراً هر کدام از این دختران، هجده یا نوزدهساله و شماری هم خردتر از این استند. پیش از این که طالبان بر سرنوشت آنها حاکم شود، همه در یک مسیر اما با هدفهای جداگانه برای آیندهی شان در حرکت بودند؛ اما اکنون این دختران در یک مسیر و تنها برای یک هدف کوچک تلاش میکنند.
با رویکارآمدن حکومت طالبان، مکتبها در سراسر افغانستان به روی دانشآموزان دختر بالاتر از صنف ششم بسته شد؛ اما بلخ از معدود ولایتهایی بود که در سال نخست حاکمیت طالبان، دختران بالاتر از صنف ششم اجازهی رفتن به مکتب را داشتند. این وضعیت دیری نپایید و دانشآموزان دختر بالاتر از صنف ششم، در این ولایت نیز از رفتن به مکتب منع شدند.
روزهای کسلکننده، یکی از پی دیگری میگذرد و چهرهاش را که هر روز صبح در آیینه میبیند، از روز قبلش پژمردهتر و افسردهتر مینماید. به یاد ندارد، هیچ گاهی از تنهایی خوشش آمده باشد؛ اما این آخرها، شاید برای نخستین بار است که او در تنهایی احساس آرامش میکند. آسیه -نام مستعار- مانند دهها هزار دختر بازمانده از آموزش، این روزها با دشواریهای زندگی دستوگریبان است. او، میگوید که بربادرفتن زندگیاش را پیش چشمانش مشاهده میکند؛ اما برای نجاتش از این منجلاب، کاری از دستش برنمیآید.
آسیه پس از این که از رفتن به مکتب باز میماند، به افسردگی شدید دچار میشود. «قبلاً، یعنی یک سال قبل این چنین نبودم، شاید در یک اتاق برای خنداندن دیگران فقط من کافی بودم؛ اما از روزی که دروازهی مکتبم به رویم بسته شد، تمام دلخوشیها و شادیهایم را نیز از دست دادم.» آسیه این روزها دوست ندارد با دیگران بنشیند، بخندد و برای لحظهای از تنهاییاش بیرون بیاید. «خوش ندارم در جمع باشم و با کسی صحبت کنم و این احساس هر روز بیشتر دَ وجودم رخنه میکنه.» تنهاییای که آسیه در آن فرو رفته، خلائی را در او درونی کرده که نمیتواند آن را درک کند و شرح بدهد. آسیه، وقتی صفحهای از آرزوهایش را ورق میزند، کلمات راه گلویش را میگیرد و نمیگذارد چیزی به زبان بیاورد.
آسیه که دانشآموز صنف یازدهم مکتب است، دوست داشت بعد از پایان دورهی دانشآموزیاش، در رشتهی حقوق تحصیل میکند؛ اما اکنون مانند پوستهای که از دانه جدا شود، از آرزوهایش جدا شده و هزاران فرسنگ با آن فاصله دارد. او، برای فرار از افسردگیای که گریبانگیرش شده، به چرخ خیاطی پناه برده و هر روز صبح در هوای گرم و طاقتفرسای مزارشریف، مرکز بلخ، چمدانی پر از تکهها را برمیدارد و راه درازی را در کوچه و پسکوچههای خاکآلود شهر سپری میکند تا به کارگاه کوچک خیاطی برسد. «هر روز زندگی برم مشکلتر میشد. تغییرات منفی را دَ وجودم احساس میکدم. هر روز بیشتر از روز قبل، افسرده و غمگین میشدم. کاملاً یک آدم دیگه شده بودم. برای نجات از افسردگی بیش از حد، مجبور شدم که خیاطی برم. حالا که دستم از دانش و تحصیل کوتاه شده، به کار خیاطی ادامه میتم تا در آینده حداقل بتوانم خرج روزمرهام را پره کنم.»
پس از بازگشت طالبان به قدرت، دانشآموزان دختر بالاتر از صنف ششم در بلخ برخلاف دیگر ولایتها، میتوانستند به درسهای شان در مکتب ادامه بدهند. طالبان، با این که قوانین سختگیرانهای را برای حضور آموزگاران و دانشآموزان دختر در مکتب وضع کرده بودند؛ اما با آن هم، همه دلخوشی این دختران بلخ رفتن به مکتب بود.
طالبان برای ترساندن و دلسردکردن دختران از رفتن به مکتب در این ولایت، کوتاه نیامدند. آنها در لیسهی دخترانهی «شهید عبدالخالق» ماین جابهجا کرده و آن را منفجر کردند و بعد در یک اعلامیه، گفتند که «ما مخالف رفتن دختران به مکتب نیستیم؛ اما امنیت آنها را تأمین کرده نمیتوانیم.» این ترفندها اما روی هیچ دانشآموزی اثر نگذاشته و از رفتن به مکتب خودداری نکردند. طالبان با اخذ آزمون نهایی سال آموزشی ۱۴۰۱، سرانجام دروازههای مکتبها و آموزشگاهها را در مزارشریف نیز، بستند.
زهرا –نام مستعار-، دانشآموزی که به کار در یکی از کارگاههای خیاطی مجبور شده، میگوید که سالها با موانعی که از سوی خانوادهی به شدت افراطیاش در برابر او قرار داشت، مبارزه کرد، تا راه فراگیری دانش را به خود هموار کند؛ اما، این روزها حریف قدرتمندتری از خانواده دارد که نمیگذارد به مکتب برود؛ حریفی که فرشته را یارای مبارزه با آن نیست و آن، گروه طالبان است.
زهرا از هفت سنگ آسیاب گذشته تا خودش را برای راهیافتن به دانشگاه آماده کند؛ اما همین که یک سال به رسیدن به آرزویش میماند، طالبان در برابر آن سد میشوند.
زهرا که بدون حمایت مالی خانواده و با مهرهدوزی، هزینهی رفتن به مکتب را مهیا میکرد، این روزها ناچار است برای یادگیری خیاطی تلاش کند و هزینهای نیز برای آن بپردازد.
زهرا با حال ناخوشی که دارد، میگوید: «از این که سال اخیرم بود. آمادگی زیادی گرفته بودم. برایم لباس، قلم و کتابچه و بَیک مکتب خریده بودم. خیلی خوشحال بودم که امسال مکتب را تمام میکنم. برای امتحان کانکور آمادگی میگرفتم؛ اما آرزویم فقط آرزو باقی ماند.» او، از دو ماه به این سو، در یک کارگاه خیاطی مصروف یادگیری دوختن پوشاک است. «چی کنم، دیگه چاره نبود. باید کاری کنم که در آینده محتاج و نیازمند کسی نباشم. حالی که امید درس و تحصیل را از دست دادم، کار خیاطی باید یاد بگیرم تا این که بتانم از ای طریق، مصرف خودمه به دست بیارم.» فرشته، ماهانه ۳۰۰ افغانی به صاحب این کارگاه برای یادگیری کار خیاطی میپردازد. او، از طرف شب گلدوزی میکند تا بتواند هزینهی ماهانهاش را تأمین کند.
به باور زهرا، با تداوم حاکمیت طالبان، درهای مکتبها به روی دختران بالاتر از صنف ششم، باز نخواهد شد.
طالبان، بارها در اعلامیههای خبری گفته بودند که مکتبهای دختران بالاتر از صنف ششم مطابق چهارچوب نظام اسلامی، به زودی به روی دختران باز خواهد شد؛ اما به این وعدههای شان پابند نبود و مکتبهای دخترانه همچنان بسته است.
بستهشدن دروازههای مکاتب، دانشگاهها و دیگر مرکزهای آموزشی به روی دختران، باعث شده که شماری از آنها دچار ناخوشیهای روانی شده و به درمان نیاز پیدا کنند.
پزشکی در بخش صحت روانی شفاخانهی ابوعلی سینای بلخی، به جادهی ابریشم، میگوید که پس از بستهشدن دروازههای مکاتب و دیگر نهادهای آموزشی به روی دختران، بیشترین مراجعهکنندگان در بخش صحت روانی دختران استند.
حکومت طالبان، در ۲۹ قوس ۱۴۰۱، همه دانشگاهها را در سراسر افغانستان به روی دختران بستند. سپس در ۳جدی همین سال، رفتن دختران به همه مرکزهای آموزشی خصوصی را نیز منع کردند.
دختران و زنان افغانستانی که در دو دههی حاکمیت جمهوری، به گونهی نسبی به حقوق اساسی شان، دسترسی پیدا کرده بودند، در نزدیک به دو سال گذشته، پیوسته این حقوق، یکی-یکی از آنها گرفته شده و به نحوی به زیستن در زندان خانه، محکوم شده اند؛ وضعیتی که آنها را دچار افسردگی کرده و به افکار خودکشی مبتلا کرده است.
نظر بدهید