ادبیات فرهنگ و هنر

آدمی و دریا

۱) در ادبیات مردمانی که در کنار دریا ‌زندگی می‌کنند، از دهشت‌ها و وحشی‌گری‌های دریا فراوان سخن گفته شده است. دریا شکوهمند و ترس‌ناک توصیف می‌شود، نه زیبا. اولیس در برابر خدایانِ اُلمپ دهن‌کجی کرد و خدای دریا را به باد ریشخند گرفت، پادافره‌ی این دهن کجی اما ده‌سال سرگردانی و آوارگی در دریاهای یونان بود. دریا در آثار هومر دهشت‌ناک است. در پشت ظاهر زیبا و فریباییِ دریا، مرگ دهان گشوده است و خیزابه‌های آن به شکل تحقیرآمیزی آدمی را می‌بلعد. صداهای خوشی که از گلوی دریا بر می‌خیزند، صدای گرداب‌های مرگ است که با ورود آدمیان به قلمرو دریا حضور آن‌ها را در پوستِ تن خود حس می‌کنند و اشتیاق بی‌حد و حصری به خوردنِ آن‌ها دارند.
۲) به نظر می‌رسد این برخورد سرد و غیررمانتیک با طبیعت در کل و با دریا به‌طور خاص، به نفع آدمی است و سبب می‌گردد که در برابر خطرهای طبیعی آگاه و هشیار عمل کند. شاعرانه‌سازی دریایی که در یک چشم به‌هم زدن ما را می‌خورد، زمینی که دهان می‌گشاید و ما را در کام خود فرو می‌برد، برفی که سرمای آن خون را در تنِ ما منجمد می‌کند، بادی که طوفان می‌شود و ما را از جا بر می‌کند و بارانی که سیل می‌شود و دار و ندار ما را با خود می‌برد، برخوردآگاهانه با طبیعت را ناممکن می‌سازد. شکوه‌مندی طبیعت را نمی‌شود انکار کرد، ولی این شکوه‌مندی نباید آن قدر ما را مجذوب کند که مرگ‌آفرینی‌های آن را از یاد ببریم.
۳) ادبیاتِ فارسی به دلیل جغرافیای خاصی که دارد، کمتر در باب دریا سخن گفته است. معروف است که حافظ یک‌بار خواست با کشتی به هند سفر کند، اما وقتی دریا را دید از آن ترسید، از سفر به هند منصرف می‌شد و انگیزه‌ی سفر دریایی را تا ابد در دل کشت. «شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل» ناشی از همین ترس است. این‌که این ادعا از نظر تاریخی تا کجا درست است، جای خود باشد اما برخورد ادبیات فارسی با طبیعت در مجموع رمانتیک و شاعرانه است و سر نخ هر هستی طبیعی را به خوکان دنیای متافیزیک می‌رساند. طبیعت جان دارد و در هر برگِ آن ورقی است از سخن کردگار رحمان و رحیم. سیل، زلزله، طوفان و دریا، استعاره‌هایی هستند که ما را به دنیای ملکوت برده و رابطه‌ی ما را با طبیعت که بخشی از آن‌ هستیم و مرگ و زندگیِ ما به آن وابسته است، قطع می‌کند. طبیعت منبع ترس نیست، سوژه‌ی شعر و الهام و دیدار با خدا و رفتن به عالم خیال است.
۴) رمانتیک‌سازی طبیعیت آن را از قلمرو تفکر تجربی بیرون رانده و به امر پرسش‌ناپذیر بدل می‌کند. طبیعت، سرچشمه‌ی فهم و تأمل نیست، نشان حیرت و کوچکیِ آدمی در برابر خداست. طبیعت والا و شکوهمند نیست، زیبا و دوست‌داشتنی است. حس تسلط بر نیروهای طبیعی، در خدا فرافکنی می‌شود و رازهای فهم آن به خدا واگذار می‌شود. خدا دلیل و خالق حوادثِ طبیعی است و حتا خشم طبیعتْ نیز عذابِ الاهی تلقی می‌گردد. در نتیجه طبیعت ترس‌ناک نیست، معنوی است: «خداوند در کوه‌ها متجلی می‌گردد». برای مردمان دیگر اما چنین نیست. طبیعت ترس‌ناک و مرگ‌آفرین است. دل‌بستن به آوازهای خوش طبیعیت، شیفتگی و اعتماد کامل به آن، خطرناک است. طبعیت با آدمی تعارف ندارد. کوچک‌ترین بی‌احتیاطی مرگ در پی دارد.
۵) دیروز برای گشت و گذار در ساحل دریای بالتیک رفتیم. در بخش ورودی ساحل مجسمه‌ی سنگی وجود دارد که یادبودکشته‌شدگانِ دریاست. این مجسمه سرد و فقط دو قطعه سنگ سفید و ساده است، اما در همان بدو ورود خطر مرگ در دریا را به ما گوش‌زد می‌کند. آن ساحلی که ما اکنون جای شادنوشی است و ما آن را زیبا می‌بینیم، باطن غم‌انگیز دارد و مردمان زیادی را خورده است. ترس از دریا در این مجسمه آن قدر عمیق و ریشه‌ای است که حتا تابِ دیدنِ دریا را ندارد. درست هم‌چون کشستی‌شکستگان که از دیدن امواج می‌هراسد، در آغوش دستانش پناه برده و با دودست چشمانش را محکم بسته، تا قهر و خشم دریا را نبیند. مجسمه پشت به دریا دارد. باد سردی از دریا می‌وزد و خاطرات و یاد مردگانِ دریا را در بدن او شلاق می‌زند.
۶) این امر نشان‌گر آن است که دهشت‌های دریا و آگاهی از خطر طبیعتْ در فرهنگِ غرب درونی شده است. در دریا چیزهای زیادی وجود دارد، اما بیرون کشیدنِ آن‌ها از کام این موجود ترس‌ناک آسان نیست و به فنون و دانش دقیق نیاز دارد. علوم و فنون دریایی، پاسخی به همین ترس از دریاست. رد پای ترس از دریا نه تنها در دانش و فنونِ دریایی ظهور بارز و برجسته دارد، بلکه در فرهنگِ عمومی و روزمره‌ نیز آن را می‌بینیم. برخورد ما با طبیعت، اما، رمانتیک و سرشار از نادانی است. در یگانه هنر (شعر) و فهم ما از جهانْ نه تنها ترسی از طبیعت وجود ندارد، بلکه به شدتْ استعلایی شده و به عنوان امر زیبا و دوست‌داشتنی فقط مورد ستایش قرار می‌گیرد. طبیعت، نوعی معشوق است. طبیعی است که برای رفتن به آغوش معشوق، به علم و تکنولوژی نیازی نیست، آشنایی با تکنیک‌های اضطرابِ عاطفی کافی است و با اندکی همدلی و ابراز احساسات می‌توان آن را تسخیر کرد.

در مورد نویسنده

اسد بودا

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید